یک روز زنگ تفریح تو دفتر مدرسه نشسته بودم. مادر یکی از بچه ها اومده بود مدرسه تا از اوضاع و احوال درسی دخترش مطّلع بشه. یه حرفی از زبان اون مادر شنیدم که خیلی متعجّب شدم.
مادر به مدیر مدرسه گفت: خانم مدیر! جون شما و جون دخترم. تا وقتی که دخترم پیش خودمه خیالم راحته، ولی وقتی میاد مدرسه دیگه تربیتش به دست شماست. تو را به خدا مراقبش باشید . می ترسم دوستان ناباب، دخترم را به راه خلاف بکشند. خصوصا که جدیدا با یه پسر دوست شده. هر چی هم بهش میگم به حرفم گوش نمیده.
لابد پیش خودتون می گویید این مادر که حرف بدی نزده و صحبت هاش کاملا طبیعیه! ولی من اون مادر را دیدم و شما ندیدید. آرایش غلیظ و زننده ی صورتش اونقدر ناجور بود که دیگه مانتو کوتاه و تنگش با اون شلوار کوتاه و چکمه های بلندش و شال باریکش که موهای رنگ کرده اش را از جلو و عقبش بیرون ریخته بود به نمایش نمی اومد.
پ . ن :
درسته که جامعه نقش به سزایی در تربیت فرزندان ما داره، امّا یادمون باشه که این جامعه را خود ما می سازیم.